همه چیز دونی
می گویند مرد عارفی شب هنگام از کنار خانه ای می گذشت. دید خانه تاریک است و چندین زن و مرد و بچه در حیاط خانه روی زمین نشسته اند و به آسمان خیره شده اند
. مرد عارف با کنجکاوی دلیل این انتظار در تاریکی و سکوت وهم انگیزرا پرسید. صاحبخانه گفت که همه ی اهل خانه منتظرند تا بزرگمردی از بیرون بیاید و روشنایی و شور هیجان را به خانه آنها بیاورد.
مرد عارف با تعجبقدم به خانه گذاشت و کنار صاحبخانه گوشه دیوار روی زمین نشست و از او خواست تا وسط حیاط آتشی روشن کند و از زنان خانه بخواهد در اتاق چراغی بیفروزند، سماوری جوش آورند و شامی بپزند تا دسته جمعی بخورند.
مرد عارف بیکار روی زمین نشسته بود و این اهل خانه بودند که هر کدام به کاری مشغول شدند و ساعتی بعد آن خانه ی ساکت و تاریک و وهم انگیز به یکی از شادترین خانه های محله تبدیل شد.
در این هنگام مرد عارف لبخندی زد و گفت:"ببینید عزیزان! من از همان لحظه ای که وارد این خانه شدمدر گوشه این دیوار نشستم و تکان نخوردم. این خود شما بودید که باعث شدید این خانه سرد و تاریک و بی روح، این چنین رونق و شور و هیجان به خود ببیند. پس چرا بی جهت منتظر بودید تا از بیرون کسی بیاید. آن بزرگی که منتظرش بودید خود شمایید. پس از این به بعد دیگر وقت خود را در تاریکی به انتظار آمدن برکت و روشنایی از بیرون هدر ندهید و روز های نو زندگی خودرا، مبارک گردانید!"
این داستان مقدمه ای بود بر این جمله : "تولد حضرت علی (ع) بر شما مبارک باد و سعی کنید خودتان را با این عید مبارک گردانید!"
نوشته شده توسط: فاطمه کاظمی پور
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
:: :: بازدید دیروز
::
:: اوقات شرعی ::
:: درباره من :: :: لینک به وبلاگ ::
:: اشتراک ::
RSS
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
1424
3
0