سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقدیر بر تدبیر چیره شود چندانکه آفت در تدبیر بود . [ و این معنى در پیش آورده شد با تعبیرى مخالف این الفاظ ] . ( شماره ) . [نهج البلاغه]

همه چیز دونی



 

می گویند زمان های دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعت ها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره شده است و هیچ نمی گوید. از اطرافیان در مورد پسر پرسید.به او گفتند که او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا می آید و به این سنگ خیره می شود و هیچ نمی گوید. شاهزاده دلش برای پسر سوخت. کنار او آمد و آهسته به او گفت:" جوان! به جای بی کار نشستن وزل زدن به این تخته سنگ! بهتر است برای خود کاری دست و پا کنی و آینده ای برای خود بسازی!" و پسرک در مقابل چشم های حیرت زده ی پرنس مصمم و جدی به سوی برگشت و در چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد:" من همین الان در حال کار کردن هستم!" و بعد دوباره به تخته سنگ خیره شد.

پرنس از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند که آن پسرک از آن تخته سنگ یک مجسمه باشکوه و به یاد ماندنی از حضرت داوود ساخته است. مجسمه ای که هنوز هم جزو شاهکارهای مجسمه سازی دنیا به شمار می آید. نام آن پسرک "میکل آنژ " بود!!!


نوشته شده توسط: فاطمه کاظمی پور

86/5/3 ساعت: 5:38 عصر
 

 

زنی که تنها پسرش را از دست داده بود اندوهگین و افسرده نزد پدر روحانی رفت و گفت:"شما چه دعایی پیشنهاد می کنید تا پسرم به زندگی برگردد؟" مرد روحانی به جای ان که او را از هود براند یا برایش دلیلی بیاورد، گفت:" برو برای من دانه خردلی، از خانه ای بیاور که صاحبانش هرگز اندوهگین نبوده اند. ما از آن استفاده می کنیم تا اندوه را از زندگی تو برانیم."

زن به جست و جوی دانه خردل جادویی رفت.ابتدا به یک خانه ی مجلل اعیانی رسید و در خانه را زد و گفت:" من در جست و جوی خانه ای هستم که هرگز غم و اندوه را نمی شناسد. آیا غم و اندوه در این خانه جایی دارد؟"
آن ها گفتند:" مطمئنا اشتباه آمده ای "و تمام اتفاقات اسف باری را که ایت اواخر برایشان رخ داده بود، تعریف کردند. زن که خود غمگین بود، آن ها را تسلی داد و سپس به جست و جوی خانه ای رفت که هرگز اندوه را نمی شناسد. اما به هر خانه ای که می رسید داستان های غم انگیزی می شنید.

زن آن قدر درگیر کمک به دیگران شد که اندوه خود را فراموش کرد و بدین ترتیب راز خردل جادویی را متوجه شد.

 


نوشته شده توسط: فاطمه کاظمی پور

 

می گویند مرد عارفی شب هنگام از کنار خانه ای می گذشت. دید خانه تاریک است و چندین زن و مرد و بچه در حیاط خانه روی زمین نشسته اند و به آسمان خیره شده اند

. مرد عارف با کنجکاوی دلیل این انتظار در تاریکی و سکوت وهم انگیزرا پرسید. صاحبخانه گفت که همه ی اهل خانه منتظرند تا بزرگمردی از بیرون بیاید و روشنایی و شور هیجان را به خانه آنها بیاورد.

مرد عارف با تعجبقدم به خانه گذاشت و کنار صاحبخانه گوشه دیوار روی زمین نشست و از او خواست تا وسط حیاط  آتشی روشن کند و از زنان خانه بخواهد در اتاق چراغی بیفروزند، سماوری جوش آورند و شامی بپزند تا دسته جمعی بخورند.

مرد عارف بیکار روی زمین نشسته بود و این اهل خانه بودند که هر کدام به کاری مشغول شدند و ساعتی بعد آن خانه ی ساکت و تاریک و وهم انگیز به یکی از شادترین خانه های محله تبدیل شد.

در این هنگام مرد عارف لبخندی زد و گفت:"ببینید عزیزان! من از همان لحظه ای که وارد این خانه شدمدر گوشه این دیوار نشستم و تکان نخوردم. این خود شما بودید که باعث شدید این خانه سرد و تاریک و بی روح، این چنین رونق و شور و هیجان به خود ببیند. پس چرا بی جهت منتظر بودید تا از بیرون کسی بیاید. آن بزرگی که منتظرش بودید خود شمایید. پس از این به بعد دیگر وقت خود را در تاریکی به انتظار آمدن برکت و روشنایی از بیرون هدر ندهید و روز های نو زندگی خودرا، مبارک گردانید!"

این داستان مقدمه ای بود بر این جمله : "تولد حضرت علی (ع) بر شما مبارک باد و سعی کنید خودتان را با این عید مبارک گردانید!"


نوشته شده توسط: فاطمه کاظمی پور

 

یاران صمیمی سلام ؛

"به جای آن که منتظر بمانی تا کسی برای تو گل بیاورد،چرا خودت باغ نمی کاری؟"

در حال حاضر شما در چه وضعیتی هستید؟

بسیاری از مواقع آن قدر چشم به این و آن می دوزیم و منتظر می مانیم، تا کسی کاری برایمان انجام دهد و یا آن قدر خود را اسیر شرایط و موقعیت ها می کنیم که اصلا از یاد می بریم هر یک از ما قادر است مسیر زندگی خود را مشخص کرده و رشد کند. آن قدر خود را محدود می کنیم که به یک شاخه گل قانع می شویم غافل از این که اگر به خود اعتماد کنیم قادریم باغی از گل برای خود بسازیم.

دوستان خوب من، قدرتمند باشید و به نیروی درونتان اعتماد کنید، آن وقت همه چیز را به ناشناختنی بزرگ بسپارید و شاهد گشوده شدن درهای رحمت و برکت الهی به روی خود باشید.

کاینات لحظه به لحظه در حال شنیدن پیام هاثی شما و اجابت کردن خواسته هایتان است، پس به کم قانع نباشید و ظرف وجودتان را بزرگ کنید! اعتماد کنید و دست به عمل بزنید و شاهد به وقوع پیوستن آرزوهایتان باشید.

                                                                                                                 روحتان سبز وپر پرشور


نوشته شده توسط: فاطمه کاظمی پور



 RSS 
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک

:: کل بازدیدها ::
1415

:: بازدید امروز ::
1

:: بازدید دیروز ::
1

:: اوقات شرعی ::

:: درباره من ::


:: لینک به وبلاگ ::

همه چیز دونی

:: اشتراک ::